سلام تا حالا تو وبلاگم از این پست ها نداشتم امروز براتون متنی را می گذارم که بسیار زیباست و از نوشته های خانم مشفق هست . ( ممنونم از ایشون بابت این متنشون ) حسابی به دل من که نشست . بخونید در موردش نظراتون را برام بنویسید .
روياهاي من رنگ ديگري دارد
گاهي سبز مي شود گاهي زرد
گاهي سفيد و گاهي سياه
وگاهي ....
چشمهايم را مي بندم
در روياهايم به پرواز در مي آيم
اوج مي گيرم و در بينهايت به تو مي پيوندم
دنياي من ساده است ساده تر ازهمه چيز حتي ساده تر از عشق
دلم اين روزها كسي را مي خواهد
كسي كه در برابرم بنشيند به چشمهايم خيره شود به من بگويد بگو،بگو ، بگو
و من برايش از همه ي روياهاي گمشده ام بگويم
در نگاهش غرق شوم و روياهايم را با او زندگي كنم
دلم يك آشناي غريبه مي خواهد
كسي كه جاري شدن همه ي احساسش را درعمق قلبم احساس كنم
كسي كه در كنارم بنشيند روياهايم را باور كند
دستهايش اشكهايم را پاك كند
و من مست از حضورش روياهايم را برايش قصه كنم
در روياهايم مي دوم، مي رقصم، فرياد مي زنم و بارها مي افتم و بر مي خيزم
از آن سوي مه، دستانت با مهر مرا مي خواند
و من سبكبال به سوي تو به پرواز در مي آيم
دستانت گرم تر از هميشه است و من به بودنت مي انديشم
رويا هايم زيباست و خواستني
از خواب بر مي خيزم
يك نفر از ميان آينه مرا مي خواند:
بانوي روياهاي من...
پ. ن : یه جورایی این شعر با روح من بازی کرد .
با ربط : در حال بازسازی خودم هستم این روزها .