نسل باران

فقط خواستم ببینم هنوز یادم مونده رمز وبلاگم و بلدم پست بزارم ...

روزها و سال های سختی .....

گرونی .... مشکلات .... خشونت .... نامهربونی ..... الان که اینو می نویسم بورس روز ویروس کرونا هست

چه نسلی شدیم ما .... هی ......

خدا کنه برای بچه هامون دوره بهتری بشه.... خدا کنه روزگاری بیاد که برای نصف مردم دنیا آرزوی مرگ نکنیم ....

خدا کنه وقتی بشه که مسئولان کشورم بفهمند پرچم هر کشوری نماد غرور مردم اون کشوره مثل پرچم ایران خودمون و نخوان به زور لگدش کنیم .....

.... الهی هیچ پدری شرمنده خانوادش نشه ....

خدایا دوست داریم .... ما رو یه لحظه تنها نزار .....

 

یادش بخیر

امروز یهو هوای وبلاگم زد به سرم بعد از ماه ها رمزش را با چند بار آزمایش و خطا زدم بالاخره وارد شدم .... چه زود وبلاگ و وبلاگ نویسی قدیمی شد ... اکثر دوستان فعال دیگه وبلاگ نمی نویسن... تلگرام ... اینیستا ....و ....شده خوراک همه ...فقط باید گفت یادش بخیر .... البته نکته جالب اینجاست این وبلاگ باعث شد دوستان خوبی پیدا کنم که هنوز دورادور با بعضی هاشون در تماسم و نوشته هاشون را تو دنیای مجازی دیگه می خونم ....

آزادی بیان

سانسور

دستهایم بی حس و نگاهم نگران
می توانی تو بیا سر این قصه بگیر و بنویس
این قلم؛ این کاغذ؛ اینهمه مورد خوب!!!
راستش می دانی طاقت کاغذ من طاق شده...
پیکر نازک تنها قلمم ؛زیر آوار غم و درد  ببین خرد شده!
می توانی تو بیا سر این قصه بگیر و بنویس...
می توانی تو از این وحشی طوفان بنویس!
من دگر خسته شدم..
راست گفتند  می شود زیبا دید؛ می شود آبی ماند!
اما ... تو بگو ؛گل پرپر شده را زیباییست؟! رنگ مرگی  آبیست؟
می توانی تو بیا؛ این قلم ؛ این کاغذ
بنشین گوشه دنجی و از این شب بنویس
بنویس از کمر بید شکسته ؛ و یک پنجره ساکت و بسته!
ازمن!  "آنکه اینگونه به امید سبب ساز نشسته"
هر چه می خواهی از این صحنه به تصویر بکش..
صحنه ئ پیچش یک پیچک زشت؛ دور دیوار صدا!
حمله ئ خفاشان !!
جراتش را داری که ببینی قلمت می شکند؟
 کاغذت می سوزد؟
من دگر خسته شدم. می توانی تو بیا
این قلم؛ این کاغذ؛ اینهمه مورد خوب
 من دگر خسته ام از این تب و تاب .
 تو بیا و بنویس
  .

پ . ن : حکایت غریبی است این سانسور . فکر کن مطلبی بنویسی و ۲۴ ساعت بعد برات پیام بیاد یا پاکش کن یا مسدود خواهی شد .... پیش آمده براتون ... واسه من که پیش نیامده !!!!!!!!

- به قول دوستی تشکیل گروه تو واتس آپ ، وایبر  و ... بهنره ......؟؟؟؟؟؟!!!!!!

اینجا تهران است !!!!

اینجا تهران است !!!!

صدای بوقهای مکرر، گوشهایت را به ستوه آورده. یک آن، نفس کم می آوری. نفسهایت یخ کرده و ضربان قلبت به مثابه طبل بزرگی که در سینه می کوبد آزاردهنده شده است.
خشونت همیشه سیلی داغی بر صورت نیست. سیاهی پای چشم نیست. کبودی بازو نیست. خشونت گاهی همین بوقهای ممتد است و خراشیدن روح و روان یک زن و ایجاد ناامنی روانی به جرم چند قدم پیاده رفتن ساده در پیاده روهای عمومی شهر...

اینجا تهران است. قلب تپنده ی ایران. یک شب پاییزی و یک زنی که چند قدمی را مجبور است در ساعات ابتدایی شب، پیاده برود.ساعت نزدیک 9 شب است. تاکسی آخرین بریدگی اتوبان را رد می کند و از او خواهش می کنی که همینجا پیاده ات کند.اگر بخواهد تا خروجی بعدی برسد، یکساعت دیگر در ترافیک ممتد دیرگاهی گرفتار خواهی شد. از اینجا تا خانه 8 دقیقه پیاده بیشتر نیست.

پیاده می شوی و با هیجان و عجله وارد حاشیه ی باریک کنار اتوبان می شوی و تند و تند گام بر میداری. خسته و کوفته، با کوله سنگینی که به دوش داری از حاشیه سنگی و باریک، سرازیری نفس گیر را آرام آرام بالا می روی. نزدیک خانه هستی و آنقدر ساختمانهای بلند و چراغهای ریز و درشتشان چشمک می زنند و آنقدر خیابان روشن است که احساس شب بودن را از یاد می بری.هنوز چند قدمی بیشتر نرفته ای که بوقهای ممتد ماشینهای در حال عبور از کنارت، به تعجب وامی دارندت.
چند قدم دیگر می روی. دیگر مطمئن می شوی که بوقها در حین رد شدن از کنار تو ممتد و کشدار می شود و صدای ترمز مکرر ماشین ها از همین بیخ گوش توست.دستهایت را محکم تر توی جیبهایت هل می دی و دندانهای یخ کرده ات را روی هم فشار می دهی و سرت را زیر می اندازی و گامهایت را تندتر و تندتر بر می داری. صدای بوقهای مکرر، گوشهایت را به ستوه آورده. یک آن، نفس کم می آوری. نفسهایت یخ کرده و ضربان قلبت به مثابه طبل بزرگی که در سینه می کوبد آزاردهنده شده است.
یک لحظه می ایستی تا نفسی تازه کنی و در همین حین برمی گردی تا از پشت سرت شهر را در سراشیبی پرنورش نظاره گر باشی. ماشین بعدی با سرعت از راه می رسد و همینطور که تک بوقهای مکررش ادامه دارد روبرویت می ایستد. توجهی نمی کنی. به سمت جنوب شهر می ایستی و چراغهای پرنور و کم نور شهر را نظاره می کنی.
صدای فریاد کشداری توجهت را جلب می کند. داخل ماشینی که روبرویت ایستاده سری خم شده و طوری که صورتش را به زحمت در تاریکی داخل ماشین می بینی مردی حدود 50 ساله تکرار می کند خانم خانم...
متحیر از حرکات و اشاراتش سریع راهت را ادامه می دهی و تندتر گامهایت را برمی داری با سرعت کم شروع می کند در امتداد گامهای تو حرکت کند. یک لحظه ترس در دلت می افتد و با خودت می گویی خوبست این جوی بزرگ آب بین پیاده رو و اتوبان هست... صدای مرد قطع نمی شود... خانم به خدا قسم اگر قصد مزاحمت داشته باشم فقط می خواهم کمکتان کنم...
گامهایت را تندتر برمیداری... بوقهای ماشین پشت سر ماشین مزاحم، باعث می شود ماشین ناامید شده از کنارت با صدای گاز عجیبی از کنارت عبور کند. اسامی ماشینها را بلد نیستی. اما تا آنجا که می فهمی از ماشینهای معمولی نیست. اصلا معمولی نیست. ماشین بعدی بوقهایش ممتدتر است با دوسه جوان سرحال داخلش. آنقدر سر و صدایشان و باهم حرف زدنهایشان زیاد است که متوجه نمی شوی چه می گویند. سرت را زیر انداخته و همچنان تند و تند به مسیرت ادامه می دهی... ماشین بعدی کمی جلوتر می ایستد با چراغهای چشمک زن.
ماشین بزرگ و زیبایی است از نزدیکش که رد می شوی در سمت پیاده رویش باز می شود تصور میکنی کسی میخواهد پیاده شود اما می بینی که راننده محکم روی صندلی کناریش خم شده تا در را باز نگه دارد... ابروهایت ناخوداگاه توی پیشانیت باقی می ماند و گامهای سرد و یخ کرده ات تندتر از قبل پیش می رود. مرد صدا می زند خانم... خانم... یک سوال دارم چرا توجه نداری... بیا بالا بد نمی گذره !!!!
چشمانم می سوزد... گلویم احساس تورم دارد... وارد خانه که می شوم در را آرام می بندم و پشت در همانجا روی زمین می نشینم و سرم را میان دستانم نگه می دارم و به فکر فرو می روم...به امید روزی که حرمت ها برای همه گرامی داشته شوند.

اینجا تهران است .....

پ. ن : راستی چی می شه گفت ؟!!!!!

تولد وبلاگ

سلام

یادم میاد یه روز گرم تابستون ۹ مرداد سال ۸۸ بود که یک دفعه تصمیم گرفتم این وبلاگ را راه بندازم یک سال دیگه هم گذشت . درسته امسال من خیلی کم کار بودم و کم پست گذاشتم ولی خوش حالم که دوستان خوبی پیدا کردم چه دوستان قدیمی و چه دوستان جدید برای همتون شادی آرزومندم .

با ربط : دوست داشتم کمی مفصل تر این پست را بدم ولی نشد .

سال1392

سال ۱۳۹۲

سلام به همه دوستان . این اولین پست سال ۹۲ من هست . سال ۹۱ تموم شد سالی که پر از اتفاقات گوناگون برای من بود . که بهترین اتفاقش پدر شدن من برای بار دوم بود . سال قبل تو کار وبلاگ و وبلاگ نویسی کم کار بودم و تعداد خواننده های وبلاگم خیلی کم شد ولی یه تعداد از دوستان همیشه منو مورد لطفشون قرار دادن و به وبلاگم سر زدن از همه دوستان خوبم ممنونم .

شیشه عطر بهار لب دیوار شکست - همه جا پر شد از بوی خدا همه جا آیت اوست .

سال خوب و شادی براتون آرزومندم .

روزهای آخر سال

روزهای آخر سال

یه چند تا دعای خودمونی و حرف دل دارم .

خدایا تو این روزهای آخر سال هیچ مردی رو شرمنده زن و بچه اش نکن .

هیچ دستی رو خالی نزار .

هیچ سفرهای رو خالی نزار .

هیچ خانه ای رو بی پدر نکن .

هیچ بچه ای رو بی مادر نزار .

یه کاری کن همه لا اقل واسه یه شب هم که شده بخندن .

هیچ دلی رو نزار بشکنه .

اینم یه شعر از حمید مصدق کتابش رو یکی از بهترین دوستام بهم هدیه داد .

من هنوز از اثر عطر نفس های تو سرشار سرور

گیسوان تو در اندیشه من

گرم رقصی موزون

کاشکی پنجه من

در شب گیسوی پرپیچ تو راهی می جست

چشم من چشمه زاینده اشک

گونه ام بستر رود

کاشکی همچو حبابی برآب

در نگاه تو تهی می شدم از بود و نبود

پ.ن : سال نو پیشاپیش مبارک

حکایتی جالب

                                                          حکایتی جالب

خواب دیدم قیامت شده است. هرقومی را داخل چاله‏ای عظیم انداخته و بر سرهر چاله نگهبانانی گرز به دست گمارده بودند الا چاله‏ی ایرانیان.خود را به عبید زاکانی رساندم و پرسیدم: عبید این چه حکایت است که بر ما اعتماد کرده نگهبان نگمارده‏اند؟

گفت: می‌دانند که به خود چنان مشغول شویم که ندانیم در چاهیم یا چاله.

پرسيدم: اگر باشد در میان ما کسی که بداند و عزم بالا رفتن کند، چه ؟

گفت: گر کسی از ما، فیلش یاد هندوستان کند، خودمان بهتر از هر نگهبانی پایش کشیم و به تهِ چاله باز گردانیم!
پ.ن: پس نتیجه می گیریم که ما ایرانی ها از خیلی قدیم ها هوای هم را داشتیم !!!!!!!!

حکایت کوتاه من : بعد از کلی خرید برای اهل و عیال خودمان را راضی کردیم دو عدد شلوار خوب با قیمت های این روزگار برای خودمان بخریم (هر شلوار ۹۵۰۰۰ تومان ) از آنجا که شلوارها بلند بودند آن ها را توسط زن داداش خود به خیاطی فرستادیم برای کوتاه کردن به صورت فابریک فردا که از مدرسه به خانه امدم دیدم خانمم ناراحته گفتم چی شده گفت یکی از شلوارات رو خیاط خراب کرده نگاه کردم دیدم حدود یه وجب از بالاتر برش داده و کوتاه کرده و نکته جالب اینه که بعد متوجه سوتی شده و دوباره شلوار را وصله زده داده ..... منو بگی اصلا ماندم گقتم اگه یه معذرت خواهی می کرد یه حرفی یعنی چی شلوار را وصله کرده داده یعنی من اینو بپوشم !!!! از زن داداش پرسیدم گفت خیاط گفته خسارت می دم بعد که قیمت را گفتم گفت یک ساعته دیگه بیا رفتم گفت مدل دادم بهش خوبه !!!!! بگذریم به خیاطی مراجعه کردم بی سلام و علیک گفتم مرد مومن تو خودت از این شلوارهای مدل دار زیاد می پوشی فک کنم گفتم اگه می گفتی خراب کردم و شرمنده بی خیال می شدم ولی الان نمونه این شلوار را می خواهم .... الان که دارم این را تایپ می کنم دو روز گذشته و می خواهم بروم ببینم این خیاط مدل دار چه کرد شلوار برای من گرفت یا نه !!!!!

نتیجه اخلاقی داستان من :

۱- شلوار گرون نخرم !!!!

۲- اصولا شلواری بگیرم که اندازه باشه اگه بلند بود تا بزنم ندم خیاطی .

۳- اصلا شلوار مدل دار مدل اون خیاطه با وصله از پایین خوبه بپوشم .

۴- برم روی خیاط را ببوسم و بگم من اشتباه کردم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

روزهای کنار آمدن با همه چی !!!!!

کنار میاییم !!!!!!!!

سلام به همه دوستان خوب و قدیمی و جدید مشکلات کاری و شغلی انقدر زیاد شده که هراز چند گاهی یکی از دوستان غایب می شه و پست دیر می ده این بار هم نوبت من بود ... این روزها سرم حسابی شلوغه کار و ... است ... اسم این پستم را گذاشتم روزهای کنار آمدن .... راستی دقت کردید این روزها چقدر آروم داریم با همه چی کنار می آییم با هر چی که فکرش را کنی با قیمت خودرو قبلا می گفتن دلال ها گرونش کردن بعد که قیمت های رسمی ایران خودرو اومد بیرون دیدیم بله ..... خلاصه با همه چی داریم نم نم کنار می اییم اصولا مردم خوبی هستیم با قیمت نان ... گوشت ... مرغ ... تخم مرغ ..... قطعات کامپیوتر اوه اوه .... و هزار اوه اوه دیگه .... با صحبت های تو مجلس با دعوای روسای قوه مجریه و مقننه ..... کنار می آییم با فیلم مستند از تهران تا قاهره با همه چی کنار می اییم با بی معرفتی های دوستان که ادعا زیاد دارن ولی بعد می فهمی چی بودن این اوه اوه اوه اوهش از همه بیشتره ..... چند تا دعا می کنم برای همه دوستان و خودم ....

خدایا عاقبت ما را ختم به خیر کن !!!!!!!!!!

خدایا چشمان ما را باز کن !!!!!!!!!!

خدایا تو این وانفسا کسی را درگیر بیمارستان و اماکن دولتی نکن !!!!!!!!!!!

خدایا ما را بازیچه دست کسی قرار نده !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

بعدا نوشت : این پست چندین روزه به صورت موقت ثبت شده الان تاییدش کردم .

حکایت فرزند شهید

فرزند شهید مصطفی احمدی روشن

وقتی تو سایت های خبری تصویر فرزند شهید احمدی روشن را دیدم که این بچه در حال دیدن فیلم مستند پدرش اشک می ریزه خیلی متاثر شدم ... راستی به کدام گناه باید این دانشمند هسته ای ناجوانمردانه کشته می شد .... آیا گناهش دانشمند بودنش بود ...  این جور مواقع حالم از امریکا و اسرائیل بهم می خوره ....

شهيد احمدي روشن صبح چهار شنبه 21 دي ماه 90 بر اثر انفجار يك بمب مغناطيسي در خودروي خود در ميدان كتابي ابتداي خيابان گل نبي تهران بدست عوامل استكبار به شهادت رسيد. وي دانشجوي دكتراي دانشگاه صنعتي شريف و از نخبگان اين دانشگاه به شمار مي رفته است. اين شهيد كه به عنوان استاد دانشگاه نيز فعاليت مي كرد داراي چندين مقاله ISI به زبان هاي انگليسي و فارسي بوده است.

 از شهيد احمدي روشن يك فرزند به نام "علي" به يادگار مانده است.

پ . ن : روحش شاد و یادش گرامی و راهش استوار . فاتحه الصلوات

هیچستان - به یاد سهراب

به یاد سهراب

یک نفر از پس پرچین خیال

با صدایی لرزان

داد میزد سهراب ٬

                        که کجا پنهانی ؟

                        پشت هیچستانی ؟

جان سهراب بیا

نفسی روشن کن

نفسی ساده تر از پیچش باد

وای بر این همه یاد ... !!

تو خودت میگفتی

" خواهم آمد گل یاسی به گدا خواهم داد "

خواهم آمد و پیامی که پر از بوی خوش قاصدک است ٬

بی هوا دست خدا خواهم داد !!

...

سالها باز گذشت

ثانیه ثانبه فردا فردا

خبری از گذر عمر نشد

و من اینجا ماندم ...

در پس خاطره ها !

آی سهراب بگو :

نان و ریحان چه زمان می ارزد ٬

                                         در پس این همه درد ؟

چه کسی غصه ی فردا دارد ٬

                                        زیر این سایه سرد ؟

آی سهراب بیا

تو نرو از این شهر

پشت این هیچستان

جز دو خط ویرانی

خبری نیست که نیست ... آی سهراب بیا   .... آی سهراب بیا 

پ . ن : این روزها وقتی اس ام اس های طنزی که برای دکتر شریعتی ساختند می شنوم دلم می سوزه !!! چقدر بعضی از ما ایرانی ها آسون به مفاخرمون حمله می کنیم !!!

باربط : تا چندی قبل جملات زیبای دکتر در گوشی ها پیامک می شد نمی دونم چه جریانی پشت پرده هست که الان فقط این اندیشمند بزرگ به سخره و تمسخر از سخنانش یاد می شه !!!!

با ربط ۲ : و ما مردم ایران هم چقدر قشنگ بدون فکر با یه جریانی هم صدا می شویم وقتی دیدم یه آدم با مدارج علمی بالا هم پیامک طنز دکتر را می ده فاتح فرهنگ این مملکت را خوندم !!!!!!

حرف دل : راستی شما می دونید بعد دکتر نوبت کدوم شخصیت علمی و فرهنگی که باید لگد مالش کنیم !!!!! شاید سهراب ... شاید پروین ... شاید دکتر حسابی و هزاران شاید دیگر

پ . ن : ایرانی - ایرانی بمان

 

کار زیاد !!! حکایت جالب

سلام این روزها حسابی از وبلاگ و فضای بلاگفا دورم البته در فضای اینترنت زیاد هستم ولی انقد سرم شلوغه و کارهای مدرسه تو مهر زیاد اصلا یادمون رفته که یادداشتهای یک معلمی هم هست از همه دوستانی که نظرات عمومی و خصوصی گذاشتند و جویای احوال شدند تشکر می کنم سعی می کنم دوباره با هفته ای یک مطلب مطابق همیشه در خدمتتون باشم .

لعنت به تو که از بین پیامبران جرجیس را انتخاب کردی!

گویند روباهی خروسی را از روستایی بربود و شتابان به سوی لانۀ خود می رفت. خروس در دهان روباه با حال تضرع گفت:"صد اشرفی می دهم که مرا خلاص کنی." روباه قبول نکرد و بر سرعت خود افزود. خروس گفت:"حال که از خوردن من چشم نمی پوشی ملتمسی دارم که متوقع هستم آن را برآورده کنی." روباه با اشاره سری تکان داد که یعنی بگو ؟" خروس گرفتار که در زیر دندانهای تیز و برندۀ روباه به دشواری نفس می کشید جواب داد:"اکنون که آخرین دقایق عمرم سپری می شود آرزو دارم اقلاً نام یکی از انبیای عظام را بر زبان بیاوری تا مگر به حرمتش سختی جان کندن بر من آسان گردد."

البته مقصود خروس این بود که روباه به محض آنکه دهان گشاید تا کلمه ای بگوید او از دهانش بیرون افتد و بگریزد و خود را به شاخۀ درختی دور از دسترس روباه قرار دهد. روباه که خود سرخیل مکاران بود به قصد و نیت خروس پی برده گفت: جرجیس، جرجیس و با گفتن این کلمه نه تنها دهانش اصلاً باز نشد بلکه دندانهایش بیشتر فشرده شد و استخوانهای خروس به کلی خرد گردید. خروس نیمه جان در حال نزع گفت:"لعنت بر تو، که در میان پیغمبران جرجیس را انتخاب کردی."

پ . ن :راستی این ریشه های ضرب المثل های ایرانی خیلی شیرینه !!!!

نکته انحرافی : این خروسه صد سکه اشرفی از کجا میاورده بده به روباه !!!!!!!!

بی ربط : دیدید دولت چقد قشنگ همه را سوپرایز می کنه هر روز لبنیات یه قیمت !!! هر سه روز که می ری خواربار فروشی سر کوچه واسه خرید با شنیدن قیمت ها می گی هوی اوی وای و سوپرایز می شی خیلی خوبه ها قدر بدونید هیچ کشوری نمی تونه انقد سریع سوپرایز کنه !!!!!!!!!!!!!!

 

نگاهی نو

از نگاهی دیگر

سلام تو این روزهایی که همش غم و اندوه بود به خاطر زلزله نمی دونم چرا همش یه حسی منو وا می داشت از خبر زلزله فرار کنم با دیدن صحنه های زلزله خیلی ناراحت می شدم و حالم اون روز خراب بود کودکان زیر آوار مونده ، کودکان مادر مرده و .... هزاران صحنه غم و غصه دیگه . ولی یه نکته برای من مجهول بود این نکته که زلزله همیشه تلخ بوده و هست توش شکی نیست و این از اون حکمت های خداوند است که اگه خدا بخواد بشه کسی نمی تونه جلوش را بگیره ( حالا کاری به ساخت و ساز نداریم که اگه خونه ها قوی بود چه و چه ...) ولی حالا که این اتفاق افتاده چرا کسی از امید حرف نمی زنه چرا اکثر دوستان تلخ ترین صحنه ها را برای وبلاگشون انتخاب کردند چرا همه از غم گفتند آیا بازمانده ها نباید زندگی کنند همه عکس های مرگ و میر و آوار گذاشتند این ها را که انقد تلویزیون و سایت ها گذاشتند که همه دیدن و غصه خوردند خیلی گشتم دنبال یه عکس که رنگی از امید داشته باشه تو زلزله دیگه داشتم نا امید می شدم که تو یکی از سایت های خارجی که لینک به لینک باز کرده بودم یه عکس از زلزله آذربایجان کار شده بود که به شهرت جهانی رسید خیلی خوشحال شدم به اونچه می خواستم رسیدم عکسی از امید و اینکه زندگی ادامه داره .... این عکس را گذاشتم تا شما هم ببینید .

پ . ن : من این عکس را خیلی دوست دارم البته فکر نکنید از بی خانمانی و آواری که پشت این دختر هست ناراحت نیستم ولی امید را در چهره این دختر با اون رادیو ضبط کوچکش می بینم ....

با ربط : انقد عکس آوار دیدیم و خون و مرگ این عکس یعنی زندگی و مطمئنا زندگی هست و ادامه داره

تولد وبلاگ

چه زود گذشت !!!

سلام . چه زود سه سال از تاریخ شروع به کارم تو این وبلاگ گذشت خوب یادمه مرداد 88 بود تصمیم گرفتم یادداشتهای یک معلم را راه بندازم و هفته ای یک بار توش پست بگذارم بعد دیگه چسبیدم بهش و با دوستان خوبی آشنا شدم دوستانی که بعضی هاشون رفتن و دیگه خبری ازشون نشد و وبلاگ هاشون را یا پاک کردن یا دیگه به روز نکردن برای چند تاشون واقعا دلم تنگ می شه امیدوارم هرجا هستند شاد باشند . ولی این وسط دوستای خوبی هم پیدا کردم درسته که دوستی ها تو وبلاگ جنبه مجازی داره و شاید خیلی ها همو اصلا نبینیم ولی اینجا یه جورایی برای همه کسانی که دستی تو وبلاگ دارند شده خونه دوم میان می نویسند نظر دوستاشون را می خونن و از هم باخبرن . یادمه مرداد 89 که تولد وبلاگم بود دونه دونه دوستان را با طرز فکری که ازشون داشتم و خصوصیاتی که تو ذهنم ارشون داشتم نام بردم الانم تو ذهنم از دوستان وبلاگیم تجسم هایی دارم و همشون برام عزیزند چه اون قدیمی ها و چه اون جدیدترها . از همه دوستانم تشکر ویژه می کنم که این مدت با من بودند و نوشته هان را خوندن از همه کسانی که اسمشون تو وبلاگم لینکه تشکر می کنم . خوب حالا یه شوخی با دوستای قدیمی تر و اون هایی که بیشتر می شناسمشون می خوام هر کدوم را به یه میوه تشبیه کنم . اینم یه تجسمه تو ذهن من  :

خاطرات یک معلم خانم نفیسه رحمانیان : رطب – خرما

دختر آریایی – پریچهر : توت فرنگی

نیلوفرانه : هلو

برگ بی برگی – نازنین جمشیدیان : پرتقال

عروسک مستانه – مستانه – فلفل ( الان می گه فلفل که میوه نیست )

آخرین همسفر : سیب

راستش از بقیه دوستام تجسمی در ذهن نداشتم .

پ . ن : راستی به نظرتون من شبیه چه میوه ای هستم ؟

این چند وقت

سلام . اومدم . 

۱ - چند روز پیش داشتم دانیال ( پسرم ) رو می بردم باشگاه تو خیابونی که معمولا خلوته ترافیک شده بود و منم پشت ترافیک گفتم لابد تصادف شده خلاصه آهسته آهسته که می رفتیم جلو دیدم یه جماعت کثیری از مرد و زن و پیر و جوان ریختن تو خیابون گفتم خدا چی شده دعوا شده کسی رو کشتن و ... جلوتر که رفتم سرم را از پنجره ماشین دادم بیرون از یکی پرسیدم چی شده گفت مرغ دولتی می دن !!!! دلم گرفت کشوری به این ثروتمندی نفت و گاز و ... - بگذریم .

۲- یه ۲۰ روزی هست برای بار دوم بابا شدم کمی سرم شلوغه و گاهی شب بیداری و بچه داری

۳- حدود هشت سال پیش که دانیال دنیا اومد یه شیرینی به پرستار دادم خوب رسمه .... ولی جالبه امسال از مستخدم گرفته تا پرستار - دکتر - نگهبان دم در - آشپز بیمارستان -  همه به زور شیرینی می خواستن جدی می گم مبلغ بیمارستان یه طرف مبالغ شیرینی هم یه طرف تازه اخر کار سر صندوق که گفتم کار تموم شد و حساب کردم صندوق داره گفت زایمان بوده شیرینی ما چی پس !!!!!!! گفتم تا خود رئیس بیمارستان نیومده شیرینی بخواد خانم رو مرخص کنیم ؟؟؟؟؟؟

۴- سخت در گیر نظام ۳-۳-۶ هستیم گفتند همه کلاس های ششم باید هوشمند باشه مجهز به کامپیوتر و ویدیو پرژکتور خوب اونا آماده و هوشمند شدند ( ۴ کلاس ششم دارم امسال)  . معلم هایی که بلد نیستند با این دستگاه ها کار کنند را چه کنیم !!!!!

۵- از همه دوستانی که کامنت گذاشتن خصوصی و عمومی و جویای احوال بنده شدند ممنون .

۶- از دوست خیلی خوبم آخرین همسفر (معراج احساس )که تولد وبلاگم را قبل اینکه خودم بگم به عنوان اولین نفر تبریک گفت صمیمانه تشکر می کنم . ممنونم

۷- یه پست در مورد تولد وبلاگم قصد دارم بزارم حالا کی نمی دونم ولی تا مرداد تمام نشده . انشاالله

 

حس عجیب

حس عجیب

سلام . گاهی وقتا دوست داری بنویسی ولی یه حس عجیبی از وبلاگ دورت می کنه اصلا دستت به نوشتن نمی ره چه برسه بری تو ارشیو و یه حکایت بگردی و انتخاب کنی و بزاری تو وبلاگ ، فعلا داستان من داستان اون ادمی که بدجور حس نوشتن از من گرفته شده ولی می دونم موقتی هست و میام .

پ.ن : ای کاش انسانها یاد بگیرند همیشه به نفع خودشون قضاوت نکنند!!!

با ربط : ای خدای بزرگ کمکم کن تا قبل از آنکه درباره راه رفتن کسی قضاوت کنم کمی با کفش های او راه بروم . ( دکتر شریعتی)

اس ام اس

زندگی

سلام تو شلوغی این روزهای من یکی از دوستانم دو تا اس ام اس برام فرستاد که منو تو فکر فرو برد و براش جواب هایی دادم بعد تصمیم گرفتم اون پیامک ها را برای چند تا از دوستان نزدیکم بفرستم بعد از ارسال اون ها جواب های جالبی گرفتم .... حالا هم تصمیم دارم اون ها را تو وبلاگ بگذارم اگه دوست داشتید شما هم بهش جواب بدید .

۱- اگه بخوای بزرگترین تجربه زندگی خودت و بهم بیاموزی چی برام می نویسی ؟

۲- اگه یه روز مردی ( مرگ حقه - دور از جون شما مثلا بعد صد سال) دوست دارید رو سنگ قبرتون چی بنویسند ؟

پ . ن : نمی دونم احساس می کنم دوست دارم جواب بعضی از دوستام تو وبلاگ را بدونم و کنجکاوم به این سوالات چطور جواب می دن ....

تفاوت روز زن و مرد

میان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمین تا آسمان است

سلام به همه دوستان یکی دیگر از روزهای خدا تمام شد تولد بانوی بزرگ عالم حضرت فاطمه زهرا (س) ما مردها این روز را روز زن - مادر و مادر زن می دانیم و از ترسمون خیلی کارها می کنیم که اگر نکنیم .... . (خودتون می دونید) اما یکی دیگر از روزهای خدا روز مرد است نکته مورد نظر خودمون رو با این کاریکاتور به نمایش می گذارم .

واقعا چه تفاهمی

پ . ن : کل مطلب جنبه طنز داشت جان خودم !!!!

روز معلم

یادش بخیر

درسته که معلم هستم ولی سالهاست که لذت سر کلاس رفتن را فراموش کردم و درگیر کارهای اداری آموزش و پرورش هستم . یادش بخیر سال ها قبل در منطقه محرومی خدمت می کردم معلم کلاس چهارم ابتدایی بودم چقدر بچه ها ساده و بی تکلف بودند بعضی هاشون واسه روز معلم برام خودکار بیک لای روزنامه پیچیده بودند بعضی ها جوراب و قاب عکس و خیلی ها هم یک لبخند و چقدر این کادوها ارزش داشت . گذر عمر را می شه خیلی زود احساس کرد باز هم یه اردیبهشت دیگه و بازهم یه روز معلم دیگه . به تمام همکارهای خوبم این روز را تبریک می گم امیدوارم همه ما بتونیم معلمین تاثیر گذاری باشیم . در دوران دانشسرای تربیت معلم یه دبیری برای در س زبان انگلیسی داشتیم به نام آقای رستمی که خیلی برام ارزشمند بود و خیلی به بهداشت و وضعیت بچه ها توجه داشت حتی گاهی شب ها می موند و خونه نمی رفت و به خوابگاه ها سر می زد و در حین گفت گو تذکرات بهداشتی هم می داد یادش بخیر اون موقع ها تو دانشسرای مطهری طالقان که بودم تو غذا خوری نون ها را موقع نهار همین طوری روی میز پرت می کردند و چقدر این دبیر به این کارشون اعتراض کرد تا تونست مسئولین دانشسرا را راضی کنه سبد هایی تهیه کنند و نون را داخل سبد بگذارند و روی میز قرار بدهند و خیلی دیگه از این کارها که شاید دبیرهای دیگه اصلا خودشون را درگیر این مسائل نمی کردند . آقای رستمی سال هاست از شما بی خبرم ولی شما تاثیر گذار ترین معلم دوران زندگی من بودی . هرکجا هستی خدا یارت باد .

روزتان مبارک

از پدر گر قالب تن یافتیم                      از معلم جان روشن یافتیم

ای معلم چون کنم توصیف تو               چون خدا مشکل توان تعریف تو

پ . ن : راستی تاثیر گذارترین معلم زندگی شما کدوم معلم بود  ؟

رویای من

سلام تا حالا تو وبلاگم از این پست ها نداشتم امروز براتون متنی را می گذارم که بسیار زیباست و از نوشته های خانم مشفق هست . ( ممنونم از ایشون بابت این متنشون ) حسابی به دل من که نشست . بخونید در موردش نظراتون را برام بنویسید .

روياهاي من رنگ ديگري دارد

 گاهي سبز مي شود گاهي زرد

 گاهي سفيد و گاهي سياه

 وگاهي ....

چشمهايم را مي بندم

 در روياهايم به پرواز در مي آيم

 اوج مي گيرم و در بينهايت به تو مي پيوندم

دنياي من ساده است ساده تر ازهمه چيز حتي ساده تر از عشق

دلم اين روزها كسي را مي خواهد

 كسي كه در برابرم بنشيند به چشمهايم خيره شود به من بگويد بگو،بگو ، بگو

و من برايش از همه ي روياهاي گمشده ام بگويم

 در نگاهش غرق شوم و روياهايم را با او زندگي كنم

دلم يك آشناي غريبه مي خواهد

كسي كه جاري شدن همه ي احساسش را درعمق قلبم  احساس كنم

كسي كه در كنارم بنشيند روياهايم را باور كند

دستهايش اشكهايم را پاك كند

و من مست از حضورش روياهايم را برايش قصه كنم

در روياهايم مي دوم، مي رقصم، فرياد مي زنم و بارها مي افتم و بر مي خيزم

از آن سوي مه، دستانت با مهر مرا مي خواند

و من سبكبال به سوي تو به پرواز در مي آيم

 دستانت گرم تر از هميشه است و من به بودنت مي انديشم

رويا هايم زيباست و خواستني

از خواب بر مي خيزم

يك نفر از ميان آينه مرا مي خواند:

بانوي روياهاي من...

پ. ن : یه جورایی این شعر با روح من بازی کرد .

با ربط : در حال بازسازی خودم هستم این روزها .

کودکی ما !!

دلم برای بچه بودن تنگ شده!!!

یادش بخیر دوران کودکی ما - چه بازی های چه دوستانی یکی از بازیهای مورد علاقه من کارت بازی بود ( کارت ماشین) چه حالی میداد ولی بازیهای بچه های الان همش کامپیوتری و اکشن و ... هی . این عکس برای بچه ای هم دوره من نوستالوژی خوبی . ( من متولد ۱۳۵۷) البته تو پروفایلم هست .

بهترین دوران عمر

پ . ن : چه زود روزگار می گذرد : کودکی - نوجوانی - جوانی - میانسالی - پیری و ....

مشق عید !!!

مشق شب عید ؟؟؟

سلام و صد تا سلام به همه دوستان خوب امروز حکایت نداریم بجاش کمی حرف داریم .

اصولا تا اسم مشق عید و جریمه و این چیزها میاد همه یاد معلم های ظالم و دانش آموزان مظلوم می افتند در هر صورت خیلی از ما ها با معظل مشق عید دست به گریبان بودیم و خودمون هم شاگرد بودیم و با مشق بعضی از معلم هامون کوفت می شد عید واسمون . یادمه یه سال اول راهنمایی بودم و معلم فارسی ما گفت برای عید هزار کلمه پیدا می کنید و برای هر کلمه ۳ تا هم خانواده یا مترادف می نویسید آقا اون سال عید ما یه داستان شد یه دفتر صد برگ پر شده بود صد تای اول را که نوشتیم مخ هنگ کرد پدر مادر برادر عمه خاله هر کی که میومد خونه ما خلاصه درگیر این کلمات می شد یادش بخیر چقد همه به اون معلم جملات قصار تقدیم می کردند . بگذریم  بعد کم کم آموزش و پرورش پیشرفت کرد و پیک نوروزی درست کرد که محتواش واقعا مزخرف بود و یه جور دیگه همه درگیر شدن تازه علاوه بر پیک گاهی مشق هم معلمها کنارش می دادن ( حکایت قوز بالای قوز - راستی این حکایت را تو همین وبلاگ داریما اگه کسی نخونده) بعدها اسم پیک نوروز شد پیام بهاری که باز هم محتوا صفر . خلاصه اینها را گفتم که بگم در اقدامی جدید امسال وزارت آموزش و پرورش مشق شب عید برای معلم های ابتدایی به صورت اجباری در نظر گرفته ( تاثیر مستقیم در ارزشیابی ) به عنوان اقدام پژوهی والا ما که دیدیم همه همکار ها به خصوص خانم ها نگران این موضوع بودند ۲ ماه قبل عید اعلام کردند همه معلم های ابتدایی باید یک مورد در کلاس خود انتخاب کنند و اقدام پژوهی نمایند و بعد عید تحویل دهند . القصه این که الان معلمین سوز و درد دوران کودکی و استرس مشق عید دوران کودکی به یادشون امده  . ( البته امسال خدایی تو مدرسه ما غیر همون پیام بهاری هیچ تکلیفی به بچه ها ندادیم )

پ . ن : من مخالف کار پژوهش نیستم ولی اجباری بودن و تازه اونم قبل عید کار خیلی نادرست و غیر کارشناسی هست .

با ربط : مطمئن هستم نود درصد این اقدام پژوهی ها برای رفع تکلیف خواهد بود و اثر علمی نخواهد داشت .

بعدا نوشت : البته موفق شدن واقعا عید را بر گروهی از معلم ها کوفت کنند .

کودکی

 

حکایت نداریم !!!

سلام . یه مطلب از دوست خوبم نیلوفرانه خوندم  که دلم نیومد شما نخونید و گفتم حکایت این هفته را بی خیال بشم .

در ضمن اضافه کنم ایشون قلمشون جادو می کنه و خودشون نویسنده هستند..

گاهی دلت از سن و سالت می گیرد

میخواهی کودک باشی

کودک به هر بهانه ای به آغوش غمخواری پناه می برد

و آسوده اشک می ریزد

بزرگ که باشی


باید بغض های زیادی را بی صدا دفن کنی ....

پ ن : کجایی کودکی !!!!

دوست مجازی

دوست مجازی !!!

برای امروز یه حکایت آماده کرده بودم ولی کامنت زیبایی از دوست خوبم (دیگه نمی گم دوست مجازی) پریچهر برام رسید حیفم اومد اونو به عنوان یه کامنت رهاش کنم چون حرف دل خودمم بود و تصمیم گرفتم به عنوان یه پست ازش استفاده کنم تا ببینم نظر شما در موردش چیه .

اسمش را میگذاریم دوست مجازی اما آنسو یک آدم حقیقی نشسته . . خصوصیاتش را که نمیتواند مخفی کند ...وقتی دلتنگی ها و آشفتگی هایش را مینویسد وقت میگذارد برایم، وقت میگذارم برایش . . نگرانش میشوم دلتنگش میشوم . . وقتی درصحبت هایم،به عنوانِ دوست یاد میشود مطمئن میشوم که حقیقی ست . . هرچند کنارهم نباشیم هرچند صدای هم راهم نشنیده باشیم، من برایش سلامتی و شادی آرزو دارم هرکجا که باشد --- پس دوست من در دنیای مجازی دوستت دارم ...

پ . ن : گاهی می شه که خیلی دوست دارم عکس شما دوستان رو ببینم مخصوصا اون هایی که لینکشون کردم . حس می کنم اینطوری بیشتر با نوشته ها تون ارتباط برقرار می کنم . نمی دونم این حس کنجکاوی را باقی دوستانم دارند ؟؟؟

با ربط : گاهی بعضی  از دوستان مجازی از دوستان حقیقی بیشتر سراغ آدم را می گیرند !!!

 

تلخ و تلخ

قصه درد!!!

امروز بر خلاف خیلی روزهای دیگه نمی خوام حکایت بنویسم می خوام از حقیقت تلخ بگم . روز دوشنبه از فرصت تعطیلی استفاده کردم و برای فاتحه خوانی به مزار پدرم رفتم بعد از شستن سنگ قبر و خواندن فاتحه دیدم امامزاده (کمی پایین تر از مزار پدر) شلوغ شده ، رفتم جلو و دیدم سنگ قبر روح الله داداشی رو گذاشتن با دیدن سنگ قبرش انگار تازه باورم شد روح الله فوت کرده ، چقد سریع و چه زود ، یاد قهرمانی هاش ویاد روزی افتادم که بعد از قهرمانی جهان همه بچه های محل با افتخار اسمش رو می آوردن و هر کی دوست داشت بگه بیشتر با روح الله رفیقه . حالا روح الله نیست به خاطر ندانم کاری یک جوان نادان (خیلی خودم را کنترل کردم تا کلمه بدی ننویسم) روح الله ای که تا دو هفته دیگه عازم مسابقات جهانی گرجستان می شد و چقدر این اواخر تو باشگاه زحمت می کشید .سر خاکش موبایلم را برداشتم و چند تا عکس به نیت گذاشتن تو وبلاگم برای دوستانی که دورن و نمی تونن از نزدیک بیان گرفتم . عکس ها را که دیدید فاتحه یادتون نره .....

پ.ن : روحت شاد پهلوان !!!! حرفی برای گفتن ندارم ...

برای دیدن عکس ها روی ادامه مطلب کلیک کنید .

ادامه نوشته

تولد دو سالگی

تولد دومین سال وبلاگ

انگار همین دیروز بود این وبلاگ را راه انداختم دو سال گذشت و چه زود و چه تلخ و شیرین . با دوستان زیادی آشنا شدم و از همشون مطالب خوبی یاد گرفتم . خوشحالم که همه شما هستید و خوشحالم از اینکه به صورت مجازی با شما هستم . امیدوارم همه شما خوب و سر حال باشید و سال های سال در این فضای مجازی قلم بزنید .

با ربط : حلول این ماه پر برکت را به همه دوستان تبریک می گویم .

بخوانید و تفکر کنید !!!

چقدر خنده داره که ...

- چقدر خنده داره که صد هزار تومان کمک در راه خدا مبلغ بسيار هنگفتيه اما وقتي با همون پول خريد ميريم مبلغ ناچيزيه ....

- چقدر خنده داره که يکساعت عبادت در مسجد طولاني به نظر مياد اما يکساعت فيلم ديدن به سرعت ميگذره ...

- چقدر خنده داره که وقتي ميخوايم عبادت و دعا کنيم ، چيزي يادمون نمياد که بگيم ، اما وقتي ميخوايم با دوستمون حرف بزنيم هيچ مشکلي نداريم...

- چقدر خنده داره که خوندن يک صفحه و يا بخشي از قرآن سخته ، اما خوندن صد سطر از پرفروش ترين کتاب رمان دنيا آسونه...

- چقدر خنده داره که براي عبادت و کارهاي مذهبي  وقت کافي در برنامه روزمره پيدا نميکنيم اما بقيه برنامه ها رو سعي ميکنيم تا آخرين لحظه هم که شده انجام دهيم...

- چقدر خنده داره شايعات روزنامه ها رو به راحتي باور ميکنيم ، اما سخنان قرآن رو به سختي باور ميکنيم...

- چقدر خنده داره همه مردم ميخوان بدون اينکه به چيزي اعتقاد داشته باشند و يا کاري در راه خدا انجام بدهند به بهشت بروند ...

چقدر خنده داره .......اينطور نيست ؟

داريد ميخنديد ؟.......... داريد فکر ميکنيد  ؟

اين حرفها رو به گوش بقيه هم برسونيد و از خداوند سپاسگزار باشيم  . که او خداي دوست داشتني است آيا خنده دار نيست وقتي ميخوايم اين حرفها رو به بقيه بزنيم خيلي ها رو از ليست پاک ميکنيم. چون مطمئنيم که به بعضی چیزها  اعتقاد ندارند اين اشتباه بزرگيه اگه فکر کنيم اعتقاد ديگران از ما ضعيف تره ...

با ربط: چقدر خنده داره که فکر کنیم مطالب بالا خنده دار بود اگر رئال بیندیشیم خیلی هم دردناک است ...

پ ن : این روزها باز کمی سرم شلوغ شده و دیر به دوستان سر می زنم .... عذر بنده را بپذیرید ....

من و چکش

حکایت زنده ماندن من

می گویند  انسان به مویی بند است راست گفتند......

شرح ماجرا را از ساعت 4 بعدازظهر روز پنج شنبه شروع می کنم :

بعد از مراسم زیارت عاشورا توسط دانش آموزان اومدم توی دفتر خودم که دو تا از اولیا دانش آموزان را از قبل برای موارد انضباطی دعوت کرده بودم ، تا در مورد بچه هاشون که خیلی شر هستند به تذکراتی بهشون بدم .... خلاصه ما روز قبلش به سرایدار مدرسه گفته بودیم یه چوب لباسی برای دفتر ما بگیرد چون تو اتاقم چوب لباسی نبود ( به علت مقاوم سازی مدرسه سال گذشته همه وسایل مدرسه را کنده بودند) القصه جونم براتون بگه که هنگامی که ما مشغول صحبت با اولیا بودیم آقای سرایدار (پیر مردی که اواخر دوران خدمتش هست) آمد و دقیقا کنار میز  سمت راست من شروع کرد با چکش و میخ کوبیدن چوب لباسی به دیوار خواستم بهش بگم دارم با اولیا صحبت می کنم کمی صبر کن گفتم ولش کن الان کارش تمام می شه .... سرتون را درد نیارم دیوارهای مدرسه به علت مقاوم سازی خیلی محکم شده بود خلاصه اون هم با تمام توان چکش را می کوبید که یهو آهن چکش جدا شد( قسمت آهنی چکش که برای کوبیدن استفاده می شه) و مستقیم خورد توی سر من با چه شدتی انگار کامیون منو زیر گرفته خلاصه فقط گفتم آخ و کمی سرم گیج رفت و به اولیا گفتم شما بفرمایید اونها هم که کلی ناراحت شده بودند رفتند و یهودیگه هیچی نفهمیدم .... وقتی به خودم اومدم دیدم کف زمین خوابیدم و تمام همکارا دورم هستند و لباس هام خیس آب گفتند حدود 8 دقیقه بیهوش بودم ....

حکایت بیمارستان: رفتیم بیمارستان دکتر چی شده : قصه را گفتم : دکتر : پس چطور زنده ای ، من : ممنون از دلداریت آقای دکتر .... بعد از گرفتن عکس و کلی سوال گوناگون مانندحالت تهوع داری ... تار می بینی .... و ...( هیچ کدوم از این علائم را نداشتم) گفت خدا وکیلی شانس آوری شدت ضربه را بیشتر گوشت گرفته اگر نیم سانت اون ور تر بود الان جای دیگه ای بودی ... ( در اینجا باز من از دکتر برای دلداری دادن بسیار تشکر کردم) ... خلاصه فعلا زنده هستم ....

پ.ن : زندگی چیز عجیبی هست و از اون عجیب تر این انسان می باشد ....

به قول استاد سهراب سپهری که چقدر زیبا خواسته بگه به زندگی دل نبندید  : زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد.... زندگی بعد درخت است به چشم حشره .... زندگی یافتن سکه ده شاهی در جوی خیابان است ... زندگی شستن یک بشقاب است ...

تولد

تولد وبلاگ

سلام به همه دوستان .

ماه مرداد  تولد یک سالگی وبلاگه منه .... چه زود گذشت این یک سال حالا وبلاگ من هم داره پا تو سن می گذاره ....یک سال با همه خاطرات خوب و بدش و با همه اتفاقات ریز و درشتش و با همه هیجانات و روزمره گی هاش گذشت یک سال گاه شیرین و گاه تلخ . یک سال با شما دوستان بودم و از مطالب خوبتون استفاده کردم . در واقع می خوام بگم این وبلاگ برای من چند خوبی داشت اول از همه اینکه تونستم یه سری مطلب را یک جا جمع آوری کنم دوم اینکه شاید مطالب من و نوشته هام به درد کسی خورده باشه و مهمترین مسئله برای من آشنایی بادوستان عزیز و خوب مجازی خودم هست که که تو این یک سال از نوشته هاشون سود بردم و از همین جا از همشون تشکر می کنم در ضمن می خوام هر کدومشون را در یک جمله که تو این یک سال شناختم ( البته از دیدگاه خودم ) توصیف کنم .

1-دوست خوبم قلم معلم : بسیار معتقد و عاشق شغل معلمی

2-   عزیز دل برادر نیما : کار درست ، با حال ، خوبیش اینه که وبلاگش سانسور نداره هر چی تو دلشه می نویسه . دوست داریم برادر نیما

3- پاتوق پشت تریبونها : دختری خوب و با احساس و شیطون  بدش نمی آید گریزی به مسائل سیاسی بزند .

4- مدیریت خانواده : وبلاگ قبلی ایشون عالی بود پر بود از مسائل مفید پزشکی و کاربردی البته از وقتی وبلاگشون حک شد انگیزشون هم گویا حک شده من که می گم یه یا علی بگو و یه وبلاگ جدید بساز ( الان یه وبلاگ شریکی دارن)

5- دوست خوبم نیلوفرانه : بسیار بسیار با احساس و دارای طب لطیف من از خوندن مطالبش سیر نمی شم . و از طرفدارهای وبلاگشم

6- دوست عزیز برگ بی برگی : اینم از اون وبلاگ های توپه ما که سخت طرفدارشیم . خانمی سخت کوش و منظبط و معلمی دوست داشتنی .

7- دختر آریایی: دختری بسیار فهمیده ، بیشتر ار سنش واقعیات را درک می کند ، سخت عاشق ایران است و بسیار خانواده دوست .

8- زمزمه های یک دانشجو : سخت درگیر زندگی ، خانمی (البته باید گفت حاج خانم زیارت قبول) بسیار حساس و مودب .

9-دوست خوبم میثم : انسانی بسیار پیچیده

10- عرفانه : خودش می گه قاطی مرغا شدم ، دیر به دیر پست می ده و حالا هم حتما دیگه پست نمی ده .

11-  وبلاخره دوست خوبم خاطرات یک معلم سرکار خانم رحمانیان عزیز : معلمی معتقد – اصولگرا ، انسانی مذهبی ، آدمی با احساس ، دوستی خوب ، بسیار خوش قول ، خوش مشرب ، فرزند پدری بسیار بسیار با کمالات ( خدا رحمتش کند) ، درگیر با سارا ( البته سارا خوب حالش را می گیره ) و من هم از طرفدارهای وبلاگشون چون ساده می نویسه و از ته دل .

12-  و بسیاری از دوستانی که اسمشون را نیاوردم چون کمتر از یک ساله می شناسمشون ولی همشون با نظراتشون به من انگیزه می دهند  . اگر کسی هم از قلم افتاد به بزرگی خودش ببخشه بنده را .

پ . ن : در ضمن پیشاپیش حلول ماه مبارک رمضان ماه خیر و برکت را به همه دوستان تبریک می گویم .

تاخیر چند روزه

با سلام و ممنون از دوستانی که با پیام های خصوصی خود من را شرمنده کردند . یه چند روزی تاخیر داشتم در پست دادن به دلیل مسافرت به مشهد بود . جای همه دوستان مجازی زیارت کردم . به همین زودی یه پست جدید و حکایتی زیبا براتون خواهم گذاشت .

شاد زی و سربلند