کوتاه ولی ...

لختی بیندیشیم!!!

شراره اي بر جامه ي مرد نانوا افتاده بود. بي تاب شده بود و تقلا مي كرد تا خاموشش كند تا مبادا لباسش بسوزد ، جوانمردي از آن حوالي مي گذشت ، نانوا و تقلايش را ديد.  آهي كشيد و ايستاد و به درد گفت: افسوس ! سالهاست كه آتش خود خواهي و آتش حسد و آتش ریا در دلمان افتاده است و هيچ تقلا نمي كنيم كه خاموش كنيم . اين شراره، جامه مان را خواهد سوزاند .آن آتش اما جانمان را مي سوزاند، جانمان و ايمانمان را .....

پ . ن : مطلب کوتاه ولی پر مغزی بود .... کمی فکر کنید !

با ربط : شهادت بانوی دو عالم و ایام فاطمیه را به همه دوستان تسلیت می گویم .

سفر پر ماجرا

داستان سفر به هندوستان

در آن دوراني که کسي نمي‌توانست به وجود توالت عمومي اطمينان داشته باشد، خانمي انگليسي سفري به هندوستان را برنامه‌ريزي کرد. مهمان‌خانه کوچکي را که متعلّق به مدير مدرسهء محلّي بود در نظر گرفت و اطاقي رزرو کرد. چون نگران بود که آيا در مهمانخانه توالت وجود دارد يا خير، در نامه‌اي به مدير مدرسه سؤال کرد که آيا در مهمانخانه مزبور WC وجود دارد يا خير. مدير مدرسه تسلّط کاملي به زبان انگليسي نداشت. نزد کشيش محلّي رفت و پرسيد که WC به چه معني است. کشيش هم تا آن زمان نشنيده بود. دو نفري همّت گماشتند تا معاني احتمالي اين دو حرف را بيابند و نهايتاً به اين نتيجه رسيدند که خانم مزبور طالب Wayside Chapel  است که بداند آيا (کليساي کنار جادّه) نزديک مهمانخانه وجود دارد يا خير. ابداً به ذهنشان خطور نکرد که اين دو حرف ممکن است به معني توالت باشد.مدير مدرسه در جواب خانم نامه‌اي نوشت. متن نامه به شرح زير است:

خانم عزيز در کمال مسرّت به اطّلاع شما مي‌رسانم که در 9 مايلي مهمانخانه يک WC وجود دارد که در ميان بيشه‌اي از درختان کاج قرار گرفته و اطراف آن را چشم‌اندازي زيبا فرا گرفته است. اين WC گنجايش 229 نفر را دارد و روزهاي يکشنبه و پنجشنبه باز است. چون انتظار مي‌رود افراد بسياري در ماه‌هاي تابستان به اينجا بيايند، توصيه مي‌کنم زودتر تشريف بياوريد.. امّا، در اين WC فضاي ايستاده هم زياد وجود دارد. اين وضعيت مطلوبي نيست بخصوص اگر عادت داشته باشيد مرتّباً به آنجا برويد. شايد براي شما جالب باشد که بدانيد دختر من در WC ازدواج کرد و در آنجا بود که با شوهرش ملاقات کرد. واقعهء بسيار عالي و جالبي بود. در هر ردیف ده نفر نشسته بودند. مشاهدهء سيماي آنها و شادماني آشکار بسيار دلپذير بود. از هر زاويه مي‌توان عکس گرفت. متأسّفانه همسرم بيمار شده و اخيراً نتوانسته به آنجا برود. تقريباً يک سال از آخرين مرتبه‌اي که رفته مي‌گذرد که البتّه براي او بسيار دردناک است.البتّه مسرور خواهيد شد که بدانيد بسياري از مردم ناهارشان را با خودشان مي‌آورند و تمام روز را آنجا مي‌گذرانند که برايشان بسيار دلپذير است. ديگران ترجيح مي‌دهند قبل از وقت بياييند و تا آخرين لحظه هم بمانند. به آن بانوي محترم توصيه مي‌کنم روزهاي پنجشنبه به آنجا برويد زيرا نوازندهء اُرگ نيز مي‌آيد و همراهي مي‌کند..جديدترين چيزي که افزوده شده ناقوسي است که هر وقت کسي وارد مي‌شود زنگ مي‌زند. بازاري هم در آنجا داريم که نشيمن‌گاه مخملي براي همه فراهم مي‌کند چون بسياري بر اين باورند که مدّتها است چنين چيزي لازم بوده است. چشم به راهم که شما را تا آنجا همراهي کنم و شما را در جايي قرار دهم که همه بتوانند شما را ببينند.

 با احترامات فائقه – مدير مدرسه

خانم مزبور وقتي نامه را خواند غش کرد ... و البتّه هيچوقت به هندوستان نرفت.

پ ن : خدایی حق داشته غش کنه !!!!

مرد زحمت کش - بدون ایمیل !!!

كسی كه در آفتاب زحمت كشیده، حق دارد در سایه استراحت كند

مرد بیکاری برای سِمَتِ آبدارچی در مایکروسافت تقاضا داد، رئیس هیئت مدیره با او مصاحبه  کرد و تمیز کردن زمین رو به عنوان نمونه کار او دید و گفت: «شما استخدام شدین، آدرس ایمیلتون رو بدین تا فرمهای مربوطه رو واسه تون بفرستم تا پر کنین و همینطور تاریخی که باید کار رو شروع کنین... مرد جواب داد: «اما من کامپیوتر ندارم، ایمیل هم ندارم!» رئیس هیئت مدیره گفت: «متأسفم. اگه ایمیل ندارین، یعنی شما وجود خارجی ندارین.و کسی که وجود خارجی نداره، شغل هم نمیتونه داشته باشه.» مرد در کمال نومیدی اونجا رو ترک کرد.نمیدونست با تنها 10 دلاری که در جیبش داشت چه کار کنه.تصمیم گرفت به سوپرمارکتی بره و یک صندوق 10 کیلویی گوجه فرنگی بخره. یعد خونه به خونه گشت و گوجه فرنگیها رو فروخت.در کمتر از دو ساعت، تونست سرمایه اش رو دو برابر کنه. این عمل رو سه بار تکرار کرد و با 60 دلار به خونه برگشت.مرد فهمید میتونه به این طریق زندگیش رو بگذرونه، و شروع کرد به این که هر روز زودتر بره و دیرتر برگرده خونه او با زحمت برای خانواده اش کار می کرد.در نتیجه پولش هر روز دو یا سه برابر میشد.به زودی یه گاری خرید، بعد یه کامیون، و به زودی ناوگان خودش رو در خط ترانزیت (پخش محصولات) داشت .... پنج سال بعد، مرد دیگه یکی از بزرگترین خرده فروشان امریکا شد. شروع کرد تا برای آینده خانواده  برنامه ربزی کنه، و تصمیم گرفت بیمه عمر بگیره. به یه نمایندگی بیمه زنگ زد و سرویسی رو انتخاب کرد. وقتی صحبت شون به نتیجه رسید، نماینده بیمه از آدرس ایمیل مرد پرسید. مرد جواب داد: «من ایمیل ندارم.»نماینده بیمه با کنجکاوی پرسید: «شما ایمیل ندارین، ولی با این حال تونستین یک امپراتوری در شغل خودتون به وجود بیارین.. میتونین فکر کنین به کجاها میرسیدین اگه یه ایمیل هم داشتین؟» مرد برای مدتی فکر کرد و گفت:

آره! احتمالاً میشدم یه آبدارچی در شرکت مایکروسافت

پ.ن : من نمی خوام منکر علم جدید و تکنولوژی باشم اما واقعا کسی که زحمت می کشه همیشه به نتیجه می رسه ....

با ربط: این روزها دوباره بازار تجارت به اصطلاح الکترونیکی داره داغ می شه تجارتی که تو ایران خیلی ها را بدبخت کرد ....